بلبلی چه چه زنان هر روز بر یک شاخ بود
گاه در ویرانه میگشت و گهی در کاخ بود


بر دلم آمد که بر وصلش رسیدن دور نیست
راه هموار آمد اما پر ز سنگ و لاخ بود


از خم ابروی او گویی قماری پیش روست
قصه یک لحظه برد و روزگاری باخ بود


شکوه از کم لطفی ساقی سیمین ساق چیست
لطف او لبریز اما جام ما سوراخ بود


زانکه در میخانه حاجت ها ز رندان شد روا
شرح درد عاشقان بی ناله و بی آخ بود


بر در شاهی اگر سهمت صبوحی بیش نیست
ظرف کوچک داشتی دریا بسی فراخ بود


بر در پیر مغان باید که با آداب رفت
ور نه بی جام و چراغ است آنکه او گستاخ بود

                                                             مهدی برهانی

 

نظرات در مورد این شعر: http://www.shereno.com/11760/13790/132326.html