دیگر گلی نثار جمالت نمیکنم
خود را اسیر مستی حالت نمیکنم


از من مخواه که به حکم تو پر زنم
دیگر نگاه به وسعت بالت نمیکنم


صد شعر گفتیم و نشد کاممان روا
عزمی دگر به قصد وصالت نمیکنم


من بی وضو نخورم جرعه ای ز می
در کوی پاک دوست جهالت نمیکنم


از من نیاز و زدوست ناز تا چند
دراین مقام کسب عدالت نمیکنم

در منظر نگاه تو هر چند عاشقم
خود را اسیر چشم زلالت نمیکنم


هر جا سخن ز تو بود و خود غایب
دلخوش به وهم و خیالت نمیکنم


کًشتی مرا و زنده نمودی هزار بار
دیگر برو که حلالت نمیکنم

                                                  مهدی برهانی

 

نظرات در مورد این شعر: http://www.shereno.com/11760/11310/162582.html